چو سبحه بر سر هم تا به‌ کی قدم شمرید به یکدلی نفسی چند مغتنم شمرید به هیچ جزو ز اجزای دهر فاصله نیست سراسر خط پرگار سر بهم شمرید نمود کار جهان نقش کاسهٔ بنگ است لبی به خنده‌گشایید و جام جم شمرید به صفحه راه نبرده‌ ست نقش ظلمت و نور سواد دهر خطی در شق قلم شمرید جنون عالم عبرت به ‌گردن افتاده‌ست نفس زنید و همان هستی و عدم شمرید سراغ مرکز تحقیق تا به دل نرسد ز دیر تا به حرم لغزش قدم شمرید حساب بیش وکم حرص تا بد باقی‌ست مگر به صفحه زنید آتش و درم شمرید کدام قطره در این بحر باب گوهر نیست خطای ما همه شایستهٔ ‌کرم شمرید به ناله می‌کنم انگشت زینهار بلند ز من به عرصهٔ جرأت همین علم شمرید کس از حباب نگیرد عیار علم و عمل حساب ما نفسی بیش نیست کم شمرید نوای ساز حبابی فضولی من و ماست زپرده چند برآیید و زیر و بم شمرید اگر هزار ازل تا ابد زنند بهم تعلق من بیدل همین دودم شمرید بیدل دهلوی : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۶۰۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/43677