می‌گریزد از ما و ما قوامش داریم زن زنانش آریم، کش کشانش آریم می‌دود آن زیبا بر گل و سوسن‌ها گو بیا ما را بین، ما از آن گلزاریم می‌کند دلداری، وان همه طراری حق آن طرهٔ او، که همه طراریم دام دل بگشاییم، بوسه زو برباییم تا نپندارد که ما تهی گفتاریم هوش ما چون اختر، یار ما خورشیدی زین سبب هر صبحی کشتهٔ آن یاریم گر بگوید فردا، از غرور و سودا نقد را نگذاریم، پا برین افشاریم بحر او پر مرجان، مشرب محتاجان تا بود در تن جان، ما برین اقراریم هر چه تو فرمایی، عقل و دین افزایی هین بفرما که ما بنده و اشکاریم ای لبانت شکر، گیسوانت عنبر وی از آن شیرین‌تر که‌ همی‌پنداریم ساربان آهسته، بهر هر دل‌خسته کن مدارا آخر، کندرین قطاریم اندرین بیشه‌ستان، رحم کن بر مستان گر نی ما چون شیریم، هم نه چون کفتاریم هین خمش کان مه‌رو، وان مه نازک­خو سر بپوشد چون ما کاشف اسراریم تا همو گوید سر، خالق هر مخبر ما هنوز از خامی، سخت ناهمواریم مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۷۴۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/4372