تلخی نکند، شیرین ذقنم
خالی نکند، از می دهنم
عریان کندم هر صبحدمی
گوید که بیا، من جامه کنم
در خانه جهد، مهلت ندهد
او بس نکند، پس من چه کنم؟
از ساغر او گیج است سرم
از دیدن او جان است تنم
تنگ است برو هر هفت فلک
چون میرود او در پیرهنم؟
از شیرهٔ او، من شیردلم
در عربدهاش، شیرین سخنم
میگفت که تو، در چنگ منی
من ساختمت، چونت نزنم
من چنگ توام، بر هر رگ من
تو زخمهزنی، من تن تننم
حاصل، تو ز من دل برنکنی
دل نیست مرا، من خود چه کنم؟
مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۷۵۰
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/4374