آتشی از تو در دهان دارم
لیک صد مهر بر زبان دارم
دو جهان را کند یکی لقمه
شعلههایی که در نهان دارم
گر جهان جملگی فنا گردد
بی جهان ملک صد جهان دارم
کاروانها که بار آن شکر است
من ز مصر عدم روان دارم
من ز مستی عشق بیخبرم
که از آن سود یا زیان دارم
چشم تن بود درفشان از عشق
تا کنون جان درفشان دارم
بند خانه نیم که چون عیسی
خانه بر چارم آسمان دارم
شکر آن را که جان دهد تن را
گر بشد جان، جان جان دارم
آنچ دادهست شمس تبریزی
ز من آن جو، که من همان دارم
مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۷۵۴
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/4378