غبار ره شو و سرکوب صد حشم برخیز شه قلمرو فقری به این علم برخیز به فیض عام ز امید قطع نتوان ‌کرد زبخت خفته میندیش و صبحدم برخیز غبار دل به زمین نقش خواهدت بستن کنون که بار سر و دوش توست کم برخیز فرونشسته‌تر از جسم مرده است جهان دو روز گو به جنون جوشی ورم برخیز ز اغنیا به تواضع مباش غرهٔ امن چو اعتماد ز دیوارهای خم برخیز حریف معنی تحقیق بودن آسان نیست به سرنگونی جاوید چون قلم برخیز شریک غفلت و آگاهی رفیقان باش به خواب چون مژه‌ها با هم و به هم برخیز غبار هرزه‌دو دشت آفتی چه بلاست تو راکه گفت ز خاک ره عدم برخیز؟ درای قافلهٔ صبح می‌دهد آواز که ای ستم‌زده رفتیم ما، تو هم برخیز چو شمع سیرگریبان عصای همت تست به خود فرو رو و از فرق تا قدم برخیز در این ستمکده نومید خفته‌ای بیدل به آرزوی دلت می‌دهم قسم برخیز بیدل دهلوی : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۷۳۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/43798