چشم ‌وا کن ششجهت یارست و بس هر چه خواهی‌ دید، دیدارست‌ و بس سبحه بر زنار وهمی بسته‌اند این‌گره‌ گر واشود تارست و بس گر بلند و پست نفروشد تمیز از زمین تا چرخ هموارست و بس هر نفس صد رنگ بر دل می‌خلد زندگانی نیش آزارست و بس چند باید روز بازار هوس چینی‌ات را مو شب تارست و بس باغ امکان نیست آگاهی ثمر جهل تا دانش جنون‌ کارست و بس مبحث سود و زیان در خانه نیست شور این سودا به بازارست و بس کاری از تدبیر نتوان پیش برد هر که در کار است‌، بیکارست و بس دود نتوان بست بر دوش شرار چون ‌ز خود رستی ‌نفس‌ بارست‌ و بس جهل ما بیدل به آگاهی نساخت نو ربر ظلمت شب تارست و بس بیدل دهلوی : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۷۳۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/43807