زندگی محروم تکرارست و بس چون شرر این جلوه یک بارست و بس از عدم جویید صبح ای عاقلان عالمی اینجا شب تارست و بس از ضعیفی بر رخ تصویر ما رنگ اگر گل می‌کند بارست و بس غفلت ما پردهٔ بیگانگی‌ست محرمان را غیر هم بارست و بس کیست تا فهمد زبان عجز ما ناله اینجا نبض بیمارست و بس نیست آفاق از دل سنگین تهی هرکجا رفتیم کهسارست و بس از شکست شیشهٔ دلها مپرس ششجهت یک نیشتر زارست و بس در تحیر لذت دیدار کو دیدهٔ آیینه بیدارست و بس اختلاط خلق نبود بی‌گزند بزم صحبت حلقهٔ مارست و بس چون حباب از شیخی زاهد مپرس این سر بی‌مغز دستارست و بس ای سرت چون شعله پر باد غرور اینکه‌ گردن می‌کشی‌، دارست و بس بیدل از زندانیان الفتیم بوی گل را رنگ، دیوارست و بس بیدل دهلوی : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۷۴۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/43808