خودسر ز عافیت به تکلف برید و بس آهی‌ که قد کشید به دل خط‌ کشید و بس راه تلاش دیر و حرم طی نمی‌شود باید به طوف آبلهٔ پا رسید و بس جمعی‌ که در بهشت فراغ آرمیده‌اند طی‌ کرده‌اند جادهٔ دشت امید و بس دل با همه شهود ز تحقیق پی نبرد آیینه آنچه دید همین عکس دید و بس ناز سجود قبلهٔ توفیق می‌کشیم زین‌ گردنی‌ که تا سر زانو خمید و بس محمل‌کشان عجز، فلکتاز قدرتند تا آفتاب سایه به پهلو دوید و بس عیش بهار عشق ز پهلوی عجز نیست در باغ نیز، شمع‌ گل از خویش چید و بس ما را درین ستمکده تدبیر عافیت ارشاد بسمل است‌ که باید تپید و بس هیهات راه مقصد ما وانموده‌اند بر جاده‌ای‌ که هیچ نگردد پدید و بس خواندیم بی‌تمیز رقمهای خیر و شر از نامه‌ای که بود سراسر سفید و بس رفع تظلم دم پیری چه ممکن است هرجا رسید صبح‌ گریبان د‌رید و بس بیدل پیام وصل به حرمان رساندنی‌است موسی برون پرده ندیدن شنید و بس بیدل دهلوی : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۷۴۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/43809