غم نه‌تنها بر دلم نالید و بس عیش هم بر فرصتم خندید و بس گر طواف‌ کعبهٔ درد آرزوست می‌توان گرد دلم گردید و بس چون ‌گلم زین باغ عبرت داده‌اند آنقدر دامن که باید چید و بس جاده چون طی شد حضور منزل است رشته می‌باید به پا پیچید و بس علم دانش یک قلم هیچ است و پوچ اینقدر می‌بایدت فهمید و بس صحبت دل با نفس معکوس بود سبحه اینجا رشته‌ گردانید و بس دل حرم تا دیر در خون می‌تپید خانه راه خانه می‌پرسید و بس چون شرر در راه ‌کس ‌گردی نبود شرم فرصت چشم ما پوشید و بس بر بهار عیش می‌نازد غنا بیخبرکاین‌گل قناعت چید و بس بیقرارم داشت درد احتیاج ناله‌ای‌ کردم‌ که‌ کس نشنید و بس منزل مقصود پرسیدم ز اشک گفت باید یک مژه لغزید و بس بیدل اسباب جهان چیزی نبود زندگی خواب پریشان دید و بس بیدل دهلوی : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۷۴۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/43810