به خدایی که در ازل بودهست
حی و دانا و قادر قیوم
نور او شمعهای عشق فروخت
تا بشد صد هزار سر معلوم
از یکی حکم او جهان پر شد
عاشق و عشق و حاکم و محکوم
در طلسمات شمس تبریزی
گشت گنج عجایبش مکتوم
که از آن دم که تو سفر کردی
از حلاوت جدا شدیم چو موم
همه شب همچو شمع میسوزیم
ز آتشش جفت وزانگبین محروم
در فراق جمال او ما را
جسم ویران و جان درو چون بوم
آن عنان را بدین طرف برتاب
زفت کن پیل عیش را خرطوم
بیحضورت سماع نیست حلال
همچو شیطان طرب شده مرجوم
یک غزل بیتو هیچ گفته نشد
تا رسید آن مشرفهی مفهوم
پس به ذوق سماع نامهٔ تو
غزلی پنج شش بشد منظوم
شام ما از تو صبح روشن باد
ای به تو فخر شام و ارمن و روم
مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۷۶۰
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/4384