نمی‌شود کس ازین عبرت انجمن محظوظ مگر چو شمع‌ کنی دل به سوختن محظوظ در جنون زن و از کلفت لباس برآ چه زندگیست‌که باشدکس ازکفن محظوظ نفس نمانده هنوز از ترانه‌های امل چو دود شمع خموشی به ما و من محظوظ جهان قلمرو امن است اگر توان گردید چو طبع‌کر به اشارت ز هر سخن محظوظ ز دورگردی تمییز خلق‌کم دیدم که‌کس نرفته به غربت شد از وطن محظوظ درین بساط نیفتاد چشم عبرت ما به رفتنی‌که توان شد ز آمدن محظوظ ز تردماغی وضع ادب مگوی و مپرس ز یوسفیم به بوبی ز پیرهن محظوظ کراست وسوسهٔ هستی از حضور عدم نشسته‌ایم به خلوت در انجمن محظوظ ز رقص بسملم این نغمه می‌خورد بر گوش که عالمی است به این رنگ پر زدن محظوظ به فهم عالم بیکار اگر رسی بیدل به حرف و صوت نیابی‌کسی چو من محظوظ بیدل دهلوی : غزلیات : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۸۵۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/43922