کنون‌که می‌گذرد عیش چون نسیم زباغ چوگل خوش آنکه زنی دست در رکاب ایاغ ز شبنم ‌گلم این نکته نقد آگاهیست که‌گرد آبله پایی شکسته‌اند به باغ ز چشمک‌گل باغ جنون مشو غافل تنیده است نگاهی به خط ساغر داغ گذشته است ز هستی غبار وحشت ما ز رنگ رفته همان در عدم‌کنند سراغ درین بساط که حیرت دلیل بینایی‌ست به‌غیر سوختن خود چه دید چشم چراغ چه انجمن چه‌گلستان فضای دلتنگی‌ست مگر ز مزبله جویدکسی مقام فراغ ز درس عشق به حرف هوس قناعت‌کن خمار نغمهٔ بلبل شکن به بانگ‌کلاغ تلاش منصب‌پروانه مشربی مفت است بگردگرد سر هر دلی‌که دارد داغ خمار مجلسیان عرض ساغر است اینجا ز بیدماغی مستان رسانده گیر دماغ دو روز در دل خون‌گشته جوش زن بیدل نه باغ درخورجولان آرزوست نه راغ بیدل دهلوی : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۸۶۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/43936