آمد سرمست سحر دلبرم بی‌خود و بنشست به مجلس برم گرم شد و عربده آغاز کرد گفت که تو نقشی و من آزرم تو به دو پر می‌پری و من به صد تو ز دو کس من ز دو صد خوش­ترم گر چه فروتر بنشستم ز لطف من ز حریفان به دو سر برترم یک قدحم بیست چو جام شماست تا همه دانند که من دیگرم ساغر من تا لب و باقی به نیم جان و دلم زفت و به تن لاغرم صورت من ناید در چشم سر زان که ازین سر نیم و زان سرم من پنهان در دل و دل هم نهان زان که درین هر دو صدف گوهرم گر قدحی بیش‌تر از من خوری من دو سبو بیش­تر از تو خورم گر به دو صد کوه چو بز بردوی من که و بز را دو شکم بردرم چون بدوم، مه نبود هم­تکم چون بجهم، چرخ بود چنبرم چون ببرم دست به سوی سلاح دشنهٔ خورشید بود خنجرم خشک نماید بر تو این غزل چون نشدی تر ز نم کوثرم کور نه‌ام لیک مرا کیمیاست این درم قلب از آن می­خرم جزو و کلم یار مرا درخور است نی خوردم غم و نه من غم خورم مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۷۷۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/4394