شد ز غمت خانهٔ سودا دلم در طلبت رفت به هر جا دلم در طلب زهره‌رخ ماه­رو می‌نگرد جانب بالا دلم فرش غمش گشتم و آخر ز بخت رفت برین سقف مصفا دلم آه، که امروز دلم را چه شد؟ دوش چه گفته‌ست کسی با دلم؟ از طلب گوهر گویای عشق موج زند موج چو دریا دلم روز شد و چادر شب می­درد در پی آن عیش و تماشا دلم از دل تو در دل من نکته‌هاست اه چه ره است از دل تو تا دلم گر نکنی بر دل من رحمتی وای دلم، وای دلم، وا دلم ای تبریز از هوس شمس دین چند رود سوی ثریا دلم؟ مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۷۷۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/4395