چه دهد تردد هرزه‌ات ز حضور سیر و سفر به‌کف که به راه ما نگذشته‌ای قدمی ز آبله سر به‌کف دلت از هوس نزدوده‌ای‌، ره معنیی نگشوده‌ای ز جنون سر به هوا مرو، چو سحاب دامن تر به‌کف ستم است میل طبیعتت به غبار عالم بی‌بقا ز محیط تا قدحت‌ رسد مشکن خمار نظر به‌کف ز غرور طاقت بی‌یقین مفروش ما و من آنقدر که رسی به عرصهٔ امتحان زگداز زهره جگر به‌کف کشد از مزاج تو تا به کی در فیض تهمت بستگی زگشاد عقدهٔ دست و دل‌، به درآکلید سحر به‌کف تو بهشت نقد حقیقتی به امید نسیه الم مکش بگذر ز عشرت مبهمی که رسد زمان دگر به کف نه مرا بضاعت و طاقتی نه تو را دماغ مروتی ز نیاز پنبه در آستین چه برم به سنگ شرر به کف به غبار نم زده داشتم دو جهان ذخیرهٔ عافیت چو سحر زدم به فضولیی که نه بال ماند و نه پر به کف به هزار گنج گهر کسی نخرد برات مسلمی به حقیقت گل این چمن نرسیده خواجهٔ زر به کف نه به عزت آنهمه مایلم نه به جاه و رتبه مقابلم صدف قناعت بیدلم ز دل شکسته‌گهر به‌کف بیدل دهلوی : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۸۸۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/43955