کعبهٔ دل‌گر چه دارد تنگ ارکانش ز سنگ می‌دهد تمکین نشانی در بیابانش ز سنگ محو دیدار ترا از آفت دوران چه باک کم نمی‌باشد حصار چشم حیرانش ز سنگ عشرت مجنون چه موقوفست بر اطفال شهر دشت هم از کوه پر کرده‌ست دامانش ز سنگ حسن محجوبی که هست از کعبه و دیرش نقاب عاشقان چون شعله می‌بینند عریانش ز سنگ آسمان مشکل‌ گره از دانهٔ ما واکند گرهمه چون آسیا ریزند دندانش ز سنگ اعتباراست اینکه ما را دشمن ما می‌کند. سنگ اگر مینا نگردد نیست نقصانش ز سنگ سختی ایام در خورد قبول طبع کیست چون فلاخن رد کند هر کس برد نانش ز سنگ حسن‌ کز جوش نزاکت یک قلم رنگست و بس بوالفضولی چند می‌خواهند پیمانش ز سنگ سر به رسوایی کشد ناچار چون نقش نگین گر همه مجنون ما باشدگریبانش ز سنگ یک شرر بیطاقتی هر جا پر افشاند ز دل نیست ممکن ‌گر ببندی راه جولانش ز سنگ مزرع دیوانهٔ ما بسکه آفت‌پرور است آبیارش موج زنجیر است و بارانش ز سنگ نیست آسان ره به‌کهسار ملامت بردنت دانه می‌چینند همچون‌کبک‌، مرغانش ز سنگ تا ز غفلت نشکنی دل گوشه‌گیر جیب توست شیشه را در سنگ می‌دارند پنهانش ز سنگ آتشی بسیار دارد بیدل این کهسار وهم بر دل افسرده ریزد کاش توفانش ز سنگ بیدل دهلوی : غزلیات : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۹۱۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/43982