چون آینه چندان به برش تنگ گرفتم کز خویش برون آمدم و رنگ گرفتم نامی که ندارم هوس نقش نگین داشت دامان خیالی به ته سنگ‌ گرفتم عجز طلبم گشت عنان تاب نگاهش ره بر رم آهو ز تک لنگ گرفتم چون غنچه شبم لخت دلی در نظر آمد دامان تو پنداشتم و تنگ گرفتم خلقی در ناموس زد و داغ جنون برد من نیزگرفتم‌که ره ننگ‌گرفتم خجلت‌کش خودسازی‌ام از خودشکنیها نگشوده در صلح و ره جنگ‌ گرفتم گر چرخ نسنجید به میزان وقارم من نیز به همت‌ کم این سنگ‌ گرفتم در ترک تعلق چقدر ناز و غنا بود بر هر چه هوس پای زد اورنگ‌ گرفتم تاگرم‌کنم بستر امنی‌که ندارم چون صبح نفس زیر پررنگ‌گرفتم بیدل نفس آخر ورق آینه‌ گرداند سیلی به تجرد زدم و رنگ‌ گرفتم بیدل دهلوی : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۰۳۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/44102