به زور شعلهٔ آواز حسرت‌ گرم رفتارم چو شمع از ناتوانی بال پرواز است منقارم اگر چه بوی‌ گل دارد ز من درس سبکروحی همان چون آه بر آیینهٔ دلها گرانبارم ز ترک هرزه‌ گردی محو شد پست و بلند من به رنگ موج‌ گوهر آرمیدن‌ کرد هموارم چه مقدار انجمن پرداز خجلت بایدم بودن که عالم خانهٔ آیینه است و من نفس وارم شکست از سیل نپذیرد بنای خانهٔ حیرت نمی‌افتد به زور آب چون آیینه دیوارم کسی جز منتهی مضمون عنوانم نمی‌فهمد به سر دارد ز منزل مهر همچون جاده طومارم به دل هر دانه‌ای از ریشهٔ خود دامها دارد مبادا سر برون آرد ز جیب سبحه زنارم بنای نقش پایم در زمین خاکساریها که از افتادگی با سایه همدوش است دیوارم ز حال رفتگان شد غفلتم آیینهٔ بینش به چشم نقش همچون جادهٔ خوابیده بیدارم ز شرم عیب خود چشم از هنر برداشتم بپدل که چون طاووس پای خوبش باشد خار گلزارم بیدل دهلوی : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۱۳۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/44204