بخت نگار و چشم من هر دو نخسپد در زمن ای نقش او شمع جهان ای چشم من او را لگن چشم و دماغ از عشق تو‌ بی‌خواب و خور پرورده شد چون سرو و گل هر دو خورند از آب لطفت‌ بی‌دهن ای کار جان پاک از عبث روزی جان پاک از حدث هر لحظه زاید صورتی در شهر جان‌ بی‌مرد و زن هر صورتی به از قمر شیرین‌تر از شهد و شکر با صد هزاران کر و فر در خدمت معشوق من حیران ملک در رویشان آب فلک در جویشان ای دل چو اندر کویشان مست آمدی دستی بزن زان ماه روی مه جبین شد چون فلک روی زمین المستغاث ای مسلمین زین نقش‌های پرفتن مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۸۰۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/4427