سایه‌وار از نارسایان جهان غربتیم شخص طاقت رفته وما نقش پای طاقتیم عجزبینش جوهر ما را به خاک افکنده است یک مژه‌ گر چشم برداریم‌ گرد فطرتیم دامن افشاندن ز اسباب جهان بی‌مدار آنقدرها نیست اما اندکی بی‌جرأتیم هیچکس چون شمع داغ بی‌تمیزیها مباد سر به جیب و پا به دامن درتلاش راحتیم حرص بر خوان قناعت هم همان خون می‌خورد میهمانان غناییم و فضولی قسمتیم زبن وبالی‌ کز وفاق حاضران‌ گل می‌کند همچو یاد رفتگان آیینه‌دار عبرتیم رفت ایامی‌ که عزلت آبروی ناز داشت این زمان از اختلاط این و آن بی‌حرمتیم همچو مینایی نمی از جبههٔ ما کم نشد آب می‌گردیم اما انفعال خجلتیم با همه نومیدی اقبال سیه‌بختان رساست چون شب عصیان ز مشتاقان صبح رحمتیم خواه عالم نقش بند و خواه عنقاکن خیال در دماغ خامهٔ نقاش موی صورتیم نیم چشمک خانه روشن‌کردنی داریم و هیچ چون شرر بیدل چراغ دودمان فرصتیم بیدل دهلوی : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۳۴۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/44408