قصد جفاها نکنی ور بکنی با دل من وا دل من وا دل من وا دل من وا دل من قصد کنی بر تن من شاد شود دشمن من وان گه ازین خسته شود یا دل تو یا دل من واله و مجنون دل من خانه پرخون دل من بهر تماشا چه شود رنجه شوی تا دل من؟ خورده شکرها دل من بسته کمرها دل من وقت سحرها دل من رفته به هر جا دل من مرده و زنده دل من گریه و خنده دل من خواجه و بنده دل من از تو چو دریا دل من ای شده استاد امین جز که در آتش منشین گر چه چنین است و چنین هیچ میاسا دل من سوی صلاح دل و دین آمده جبریل امین در طلب نعمت جان بهر تقاضا دل من مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۸۱۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/4442