عزت‌ کلاه بی سر و سامانی خودیم صد شعله نازپرور عریانی خودیم آیینه نقشبند گل امتیاز نیست محو خیال خانهٔ حیرانی خودیم گوهر خمار بستر و بالین نمی‌کشد سر درکنار زانوی غلتانی خودیم پر می‌زنیم و هیچ به جایی نمی‌رسیم وامانده‌های وحشت مژگانی خودیم دوران سر ز سبحهٔ ما کم نمی‌شود وانگاه تر دماغ مسلمانی خودیم با آفتاب ذره چه نسبت عیان ‌کند دلدار باقی خود و ما فانی خودیم چون کوه ناله نیز ز ما سر نمی‌کشد از بسکه زبر بارگرانجانی خودیم پوشیدگی ز هیأت آفاق برده‌اند حیرت قبای چارهٔ عریانی خودیم خاکستریم و شعله ما آرمیده نیست آیینهٔ کمین پر افشانی خودیم ما را ز تیره بختی ما می‌توان شناخت چون سایه یکقلم خط پیشانی خودیم بیدل به جلوه‌گاه حقیقت‌که می‌رسد ما غافلان تصور امکانی خودیم بیدل دهلوی : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۳۶۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/44429