ای حاجتت دلیل به ادبار زیستن عزت‌ کجاست تا نتوان خوار زیستن اندیشه‌ای که در چه خیال اوفتاده‌ای مجبور مرگ و دعوی مختار زیستن تا کی ز خلق پرده به رو افکنی چو خضر مردن به از خجالت بسیار زیستن در بارگاه یأس ادب اختراع ماست بیخوابی و به سایهٔ دیوار زیستن غفلت زداست پرتو اندیشهٔ کریم حیفست یاد عهد و گنهکار زیستن بی امتياز بودنت از مرگ برتر است تا کی به قيد سکته چو بيمار زيستن ما را ز فرق تا به قدم در حنا گرفت رنگ بهار عالم بيکار زيستن بي دوست عمرهاست در آتش نشسته ايم با اين تعب نبود سزاوار زيستن ذلت کش هزار خياليم و چاره نيست لعنت به وضع دور ز دلدار زيستن آخر به مرگ زاغ و زغن کشته خلق را در جست و جوی لقمه مردار زیستن از درد ناقبولی وضع نفس مپرس بر دل گران شدم ز سبکبار زیستن با داغ و اشک و آه به سر می برم چو شمع خوش داردَم به این همه آزار، زیستن بیدل، من از وجود و عدم کردم انتخاب بی اختیار مردن و ناچار زیستن بیدل دهلوی : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۴۱۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/44480