ظلمست به تشویش دل اقبال نمودن صیقل زدن آیینه و تمثال نمودن جز صفر کم و بیش درین حلقه ندیدم چون مرکز پرگار خط و خال نمودن گرم است ز ساز حشم و زینت افسر هنگامهٔ تب کردن و تبخال نمودن ای شیشهٔ ساعت دلت از گرد خیالات گردون نتوان شد ز مه و سال نمودن ما هیچکسان گرمی بازار امیدیم تسلیم متاع همه دلال نمودن چون آبله آرایش افسر هوس کیست ماییم و سری قابل پا مال نمودن فریاد که بردیم ز نامحرمی خلق اندوه زبان داشتن و لال نمودن شد عمر به پرواز میسر نشد آخر چون شمع دمی سر به ته بال نمودن پیری ز پر افشانی فرصت خبرم کرد شد موی سپید آب به غربال نمودن بیدل به نفس آینه‌پردازی هستی‌ست دل جمع کن از صورت احوال نمودن بیدل دهلوی : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۴۷۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/44538