تا تو حریف من شدی ای مه دلستان من
همچو چراغ میجهد نور دل از دهان من
ذره به ذره چون گهر از تف آفتاب تو
دل شده است سر به سر آب و گل گران من
پیشترآ دمی بنه آن بر و سینه بر برم
گر چه که در یگانگی جان تو است جان من
در عجبی فتم که این سایه کیست بر سرم؟
فضل توام ندا زند کان من است آن من
از تو جهان پربلا همچو بهشت شد مرا
تا چه شود ز لطف تو صورت آن جهان من
تاج من است دست تو چون بنهیش بر سرم
طره توست چون کمر بسته برین میان من
عشق برید کیسهام گفتم هی چه میکنی؟
گفت تو را نه بس بود نعمت بیکران من؟
برگ نداشتم دلم میلرزید برگ وش
گفت مترس کآمدی در حرم امان من
در برت آنچنان کشم کز بر و برگ وارهی
تا همه شب نظر کنی پیش طرب کنان من
بر تو زنم یگانهیی مست ابد کنم تو را
تا که یقین شود تو را عشرت جاودان من
سینه چو بوستان کند دمدمه بهار من
روی چو گلستان کند خمر چو ارغوان من
مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۸۳۰
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/4454