سراغ دل نخواهی از من دیوانه پرسیدن قیامت دارد از سیلاب راه خانه پرسیدن برون افتاده‌ای از پردهٔ ناموس یکتایی نمی‌باید ز شاخ و برگ رمز دانه پرسیدن محبت هر خسی را مورد الفت نمی‌خواهد به زلف یار نتوان جای دل از شانه پرسیدن نفس تا می‌تپد لبیک و ناقوسی‌ست در سازش دلی داریم چند از کعبه و بتخانه پرسیدن چراغی را که پیش از صبحدم بردند ازین محفل سراغش باید از خاکستر پروانه پرسیدن به سر خاکی فشان و گنج استغنا تماشا کن ز مجنون چند خواهی عشرت ویرانه پرسیدن چراغی از قدح بردار و هر جانب که خواهی رو نمی‌خواهد طریق لغزش مستانه پرسیدن به ذوق حرف و صوت پوچ خلقی رفته است از خود دماغ خوابناکان باید از افسانه پرسیدن خمار ناتمامی دور چندین ما و من دارد چو پر شد هیچ نتوان از لب پیمانه پرسیدن معارف باکه می‌گویی حقایق ازکه می‌پرسی که‌گفتن‌هاست بر نامحرم و بیگانه پرسیدن زبان شرم اگر باشد به‌کام خامشی بیدل جواب مدعایت می‌دهد از ما نه پرسیدن بیدل دهلوی : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۴۸۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/44548