گرم درآ و دم مده ساقی بردبار من
ای دم تو ندیم من ای رخ تو بهار من
هین که خروس بانگ زد بوی صبوح میدهد
بر کف همچو بحر نه بلبله عقار من
گریه به باده خنده کن مرده به باده زنده کن
چون که چنین کنی بتا بس بنواست کار من
بند من است مشتبه باز گشا گره گره
تا که برهنه تر شود خفیه و آشکار من
ترک حیا و شرم کن پشت مراد گرم کن
پشت من و پناه من خویش من و تبار من
نیست قبول مست تو باده ز غیر دست تو
آن رخ من چو گل کند وان شکند خمار من
داد هزار جان بده باده آسمان بده
تا که پرد همای جان مست سوی مطار من
جان برهد ز کندهها زین همه تخته بندها
مقعد صدق بررود صادق حق گزار من
باده ده و نهان بده از ره عقل و جان بده
تا نرسد به هر کسی عشرت و کار و بار من
چشم عوام بسته به روح ز شهر رسته به
فتنه و شر نشسته به ای شه باوقار من
باده همیزند لمع جان هزار با طمع
مست و پیاده میطپد گرد می سوار من
دست بدار ازین قدح گیر عوض از آن فرح
تا بزند بر اندهت تابش ابتشار من
هیچ نیرزد این میاش نی غلیان و نی قی اش
این بفروش و باده بین باده بیکنار من
دست نلرزدت ازین بیخرد خوش رزین
جام گزین و می ببین از کف شهریار من
پر ز حیات جام او مشک و عبر ختام او
دیو و پری غلام او چستی و انتشار من
برجه ساقیا تو گو چون تو صفت کننده کو؟
ای که ز لطف نسج او سخت درید تار من
مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۸۳۵
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/4459