باز بهار میکشد زندگی از بهار من
مجلس و بزم مینهد تا شکند خمار من
من دل پردلان بدم قوت صابران بدم
برد هوای دلبری هم دل و هم قرار من
تند نمود عشق او تیز شدم ز تندی اش
گفت برو ندیدهیی تیزی ذوالفقار من
از قدم درشت او نرم شدهست گردنم
تا چه کشد دگر ازو گردن نرمسار من
پخته نجوشد ای صنم جوش مده که پختهام
کز سر دیگ میرود تا به فلک بخار من
هین که بخار خون من باخبر است از غمت
تا نبرد به آسمان راز دل نزار من
روح گریخت پیش تو از تن همچو دوزخم
شرم بریخت پیش تو دیده شرمسار من
مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۸۳۶
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/4460