پر نارساست سعی تحیر کمند او ای ناله‌ همتی ز نهال بلند او برقی به ماه‌ نو زد و گردی به موج‌ گل از ابروی اشارهٔ نعل سمند او ناسور را به داغ دوا می‌کنند و بس جز سوختن چه چاره‌کند دردمند او آنجا که برق جلوهٔ او عرض ناز داشت آیینه بود مجمرو جوهر سپند او زنهار! ازحلاوت دنیا، مخور فریب تا زندگیت تلخ نگردد ز قنداو تیغی‌ست آسمان که به انداز زخم صبح دندان نماست جوهرش از زهرخند او قصر فنا اگر چه ز اوهام برتر است یک لغز وار بیش ندیدم‌ کمند او بیخوابی فسانهٔ طوبی ‌که می‌کشد ماییم و سایهٔ مژه‌های بلند او بیدل مباش ایمن از آفات روزگار چون مار خفته در بن دندان گزند او بیدل دهلوی : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۵۷۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/44639