دوش چه خوردهیی دلا؟ راست بگو نهان مکن
همچو کسان بیگنه روی به آسمان مکن
رو ترش و گران کنی تا سر خود نهان کنی
بار دگر گرفتمت بار دگر همان مکن
باده خاص خوردهیی جام خلاص خوردهیی
بوی شراب میزند لخلخه در دهان مکن
چون سر عشق نیستت عقل مبر ز عاشقان
چشم خمار کم گشا روی به ارغوان مکن
چون سر صید نیستت دام منه میان ره
چون که گلی نمیدهی جلوه گلستان مکن
غم نخورد ز ره زنی آه کسی نگیردش
نیست چنان کسی که او حکم کند چنان مکن
خشم گرفت ابلهی رفت ز مجلس شهی
گفت شهش که شاد رو جانب ما روان مکن
خشم کسی کند که او جان و جهان ما بود
خشم مکن تو خویش را مسخره جهان مکن
بند برید جوی دل آب سمن روا نشد
مشعلههای جان نگر مشغله زبان مکن
مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۸۴۳
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/4467