به غبار عالم جستجو ز چه یاس خسته نشسته‌ای که به پیش پای تو یکدل است و هزار شیشه شکسته‌ای نبری ز خیال کسان حسد نکنی تخیل ظلم و کد که ز دستهای دعای بد به‌کمین تیغ دو دسته‌ای سر وبرگ عشرت صد چمن به حضور غنچه نمی‌رسد تو بهار رونق خلد شو ز همان دلی‌که نخسته‌ای به حضور بارگهٔ ادب ستم است دمزدن از طلب تک و تازگرد نفس مبر به دری‌که آینه بسته‌ای زگل تعلق این چمن به‌کجاست لالهٔ‌گوش من چو سحر به دام و قفس متن نفسی و از همه رسته‌ای ز فضولی هوس بقا شده‌ای به عبرتی آشنا مژه‌گر رسد به خم حیا چو خیال ز آینه جسته‌ای نه قوی است مجمع طاقتت نه حواس رابطه جرأتت به کف تو وهم ازین چمن گل چیده داری و دسته‌ای نفس از کشاکش مدح و ذم چقدر برآردت از عدم به تأمل از چه گره خوری که چو رشتهٔ بگسسته‌ای چه بلاست بیدل بی‌خبر که به ناله هرزه شدی سمر همه راست درد شکست و تو که به بیدلی چه شکسته‌ای بیدل دهلوی : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۶۳۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/44704