ای لعبت تحیر! نور چه آفتابی تا غافلی جمالی چون بنگری نقابی هنگامهٔ خموشت چندین کتاب دارد یک حرف و صد بیانی یک شخص و صد خطابی آزادی و تعلق فرصت شمار شوقت بوی سبک عنانی رنگ‌ گران رکابی آیینهٔ تعین حکم حباب دارد از یک عرق محیطی وز یک نفس سرابی دل معنی غریبی است چشمی ‌گشا و دریاب یک نقطه واری اما صد دفتر انتخابی حیرت خیال پیماست عبرت قیامت آراست اینجا پر و تهی چیست پیمانهٔ حبابی دانش اگر کمال است فهم خودت محال است دل غرق انفعال است یونان زیر آبی افتاده است حیرت در عالم خیالات فرش بساط وهمی‌، نی مخملی و خوابی خواهی به عجز و تسلیم خواهی به ناز و مستی بر هر چه خواهی افزود صفر عدم حسابی تدبیر علم و دانش تمهید نارساییست سر کو تهی نخواهی این رشته بر نتابی بیدل‌ که داد اینجا آگاهی از تو ما را ما عالم جنونیم‌، تو مجلس شرابی بیدل دهلوی : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۶۵۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/44721