چراغ عالم افروزم‌ نمی‌تابد چنین روشن عجب این عیب از چشم است یا از نور یا روزن؟ مگر گم شد سر رشته؟ چه شد آن حال بگذشته که پوشیده‌ نمی‌ماند دران حالت سر سوزن خنک آن دم که فراش فرشنا اندرین مسجد درین قندیل دل ریزد ز زیتون خدا روغن دلا در بوته آتش درآ مردانه بنشین خوش که از تاثیر این آتش چنان آیینه شد آهن چو ابراهیم در آذر درآمد همچو نقد زر برویید از رخ آتش سمن زار و گل و سوسن اگر دل را ازین غوغا نیاری اندرین سودا چه خواهی کرد این دل را؟بیا بنشین بگو با من اگر در حلقه مردان‌ نمی‌آیی ز نامردی چو حلقه‌‌ی بر در مردان برون می‌باش و در می‌زن چو پیغامبر بگفت الصوم جنة پس بگیر آن را به پیش نفس تیرانداز زنهار این سپر مفکن سپر باید درین خشکی چو در دریا رسی آن گه چو ماهی بر تنت روید به دفع تیر او جوشن مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۸۵۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/4474