مرا هر دم همیگویی که برگو قطعهیی شیرین
به هر بیتی یکی بوسه بده پهلوی من بنشین
زهی بوسه زهی بوسه زهی حلوا و سنبوسه
برآرد شیر از سنگی که عاجز گشت از او میتین
تو بوسهی عشق را دیدی مگر ای دل که پریدی
که هر جزوت شدهست ای دل چو لب نالان و بوسه چین
چو تلقین گفت پیغامبر شهیدان ره حق را
تو هم مر کشته خود را بیا برخوان یکی تلقین
به تلقین گر کنی نیت بپرد مرده در ساعت
کفن گردد برو اطلس ز گورش بردمد نسرین
بکن پی مرکب تن را دلا چون تو نیاسایی
چه آسایی از آن مرکب که لنگ است او ز علیین؟
بکن پی اشتری را کو نیاید در پیات هرگز
به خارستان همیگردد که خار افتاد او را تین
چو او را پی کنی در دم چو کشتی ره رود بیپا
ز موج بحر بیپایان نبرد بادبان دین
مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۸۵۶
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/4480