جان می رود ای اشک ز دنباله روان باش وی ناله تو هم چند قدم پیرو جان باش ای شوق درافشای غمم این چه شتاب است کو راز من غمزده یک چند نهان باش می آید و می بارد ازو ناز و تعافل ای دیدهٔ امید به حسرت نگران باش مستانه پی سوختن جان و دل آمد ای دل همه طاقت شو و ای تن همه جان باش عرفی مشو آزرده هنوز اول صلح است گو عشوه همان، غمزه همان، ناز همان باش عرفی شیرازی : غزلها : غزل شمارهٔ ۴۰۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/44994