صنم می گوی و در بتخانه می رقص نوایی می زن و مستانه می رقص عجب ذوقی بود در رقص مستی تو نیز ای باده در پیمانه می رقص بر افشان دست بر ناموس و آن گه میان محرم و بیگانه می رقص به جان با غیر جانان در میامیز به تن با عاقل و فرزانه می رقص دل از تمکین شود بی ذوق، زنهار گهی کودک شو و طفلانه می رقص چو خون در زخم صیدی گشته می جوش چو دل در سینهٔ پروانه می رقص مشو عرفی رهین باغ و بلبل به بانگ جغد در ویرانه میرقص عرفی شیرازی : غزلها : غزلها : غزل شمارهٔ ۴۱۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/45004