صد مُهر می نهم به لب گفت و گوی دل تا گَرد غم به شِکوه نجنبد ز روی دل دامن به سلسبیل نیالاید آن که او در چشمه سار درد کند شست و شوی دل بگداختیم مرهم و الماس ریختیم آن بر مراد راحت و این در گلوی دل با صد غم آشناست دلم، دست ازو بدار ترسم غمی عنان تو گیرد به بوی دل تا چند عمر در غم و اندیشه بگذرد برداشتیم دست غم از زیر و روی دل عرفی به یک دو جرعه خون، بیخودی نمود هرگز نخورده بود شراب سبوی دل عرفی شیرازی : غزلها : غزل شمارهٔ ۴۲۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/45013