صد گوش نوام باز شد از راز شنودن
بی بود دهنده نتوان زادن و بودن
استودن تو باد بهار آمد و من باغ
خوش حامله میگردد اجزا ز ستودن
بر همدگر افتادن مستان چه لطیف است
وز همدگر آن جام وفا را بربودن
ای آن که به عشق رخ تو واجب و حق است
آیینه دل را ز خرافات زدودن
آواز صفیر تو شنیدیم و فریضه ست
این هدهد جان را گره از پای گشودن
تا چند درین ابر نهان باشد آن ماه؟
جانها به لب آمد هله وقت است نمودن
ای گلشن روی تو ز دی ایمن و فارغ
وی سنبل ابروی تو ایمن ز درودن
ساقی چو تویی کفر بود بودن هشیار
وان شب که تویی ماه حرام است غنودن
چون آمد پیراهن خوش بوی تو یوسف
بس بارد و سرد است کنون لخلخه سودن
گفتم که ببوسم کف پای تو مرا گفت
آن جسم بود کش بتوانند بسودن
بس تا شه ما گوید کو راست مسلم
پر کردن افهام و بر افهام فزودن
مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۸۹۳
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/4517