چو بربندند ناگاهت زنخدان همه کار جهان آن جا زنخ دان چو می‌برند شاخی را ز دو نیم بلرزد شاخ دیگر را دل از بیم که گفتت گرد چرخ چنبری گرد؟ که قد همچو سروت چنبری کرد؟ نمی‌بینم تو را آن مردی و زور که بر گردون روی نارفته در گور تو تا بنشسته‌‌یی در دار فانی نشسته می‌روی و می‌نبینی نشسته می‌روی، این نیز نیکوست اگر رویت درین رفتن سوی اوست بسی گشتی درین گرداب گردان به سوی جوی رحمت رو بگردان بزن پایی برین پابند عالم که تا دست از تبرک بر تو مالم تو را زلفی‌‌‌‌‌ست به از مشک و عنبر تو ده کل را کلاهی، ای برادر کله کم جو چو داری جعد فاخر کله بر آسمان انداز آخر چرا دنیا به نکته‌‌ی مستحیله فریبد چو تو زیرک را به حیله؟ به سردی نکته گوید سرد سیلی نداری پای آن خر را شکالی اگر دوران دلیل آرد در آن قال تخلف دیده‌یی، در روی او مال تو را عمری کشید این غول در تیه بکن با غول خود بحثی به توجیه چرا الزام اویی؟ چیست سکته؟ جوابش گو که مقلوب است نکته مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۹۱۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/4541