آن سنگدل که شیشهٔ جانهاست جای او آتش زند در آب و گل ما هوای او سوگند خورده‌ام که ببوسم هزار بار هرجا رسیده است به یکبار پای او جز کاندر آب و آیینه دیدم جمال وی بر هیچ کس نظر نگشودم به جای او عاشق که آرزو نکند جز رضای دوست این عجز او بتر بود ازکبریای او گر مدعی نبود ز خود خواهشی نداشت او را چه کار تا طلبد مدعای او گر زیرکی بهل که همین عین آرزوست کز دوست آرزو بکند جز رضای او قاآنی ار ز پای فتادست عیب نیست نیکو قویست دست توانا خدای او قاآنی شیرازی : غزلیات : غزل شمارهٔ ۵۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/45594