عاشقان نالان چو نای و عشق همچون نای زن تا چه‌ها درمی دمد این عشق در سرنای تن هست این سرنا پدید و هست سرنایی نهان از می لب‌هاش باری، مست شد سرنای من گاه سرنا می‌نوازد، گاه سرنا می‌گزد آه ازین سرنایی شیرین نوای نی شکن شمع و شاهد روی او و نقل و باده لعل او ای زلعلش مست گشته، هم حسن، هم بوالحسن بوحسن گو بوالحسن را کو زبویش مست شد وان حسن از بو گذشت و قند دارد در دهن آسمان چون خرقه‌‌یی رقصان و صوفی ناپدید ای مسلمانان که دیده‌‌‌‌‌ست خرقه رقصان‌ بی‌بدن؟ خرقه رقصان از تن است و جسم رقصان است زجان گردن جان را ببسته عشق جانان در رسن ای دل مخمور گویی باده‌‌‌‌‌‌ات گیرا نبود بادهٔ گیرای او، وان گه کسی با خویشتن مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۹۳۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/4560