بوی آن باغ و بهار و گلبن رعناست این بوی آن یار جهان آرای جان افزاست این این چنین بویی کزو اجزای عالم مست شد از زمین نبود، مگر از جانب بالاست این اختران گویند از بالا که این خورشید چیست؟ ماهیان گویند در دریا که چه غوغاست این؟ آفتابش روی‌‌‌ها را می‌کند چون آفتاب رشک جان ماه سیم افشان خوش سیماست این بعد چندین سال حسن یوسفی واپس رسید این چه حسن و خوبی است، این حیرت حوراست این این عجب خضری‌‌‌‌‌ست ساقی گشته از آب حیات کوه قاف نادر است و نادره عنقاست این شعلهٔ انا فتحنا، مشرق و مغرب گرفت قرة العین و حیات جان مولاناست این این چه می‌پوشی؟ مپوشان ظاهر و مطلق بگو سنجق نصرالله و اسپاه شاه ماست این این امان هر دو عالم، وین پناه هر دو کون دستگیر روز سخت و کافل فرداست این چرخ را چرخی دگر آموخت پر آشوب و شور این چه عشق است ای خداوند و عجب سوداست این ای خوش آوازی که آوازت به هر دل می‌رسد شرح کن این را که گوهرهای آن دریاست این مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۹۵۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/4574