ای برادر تو چه مرغی؟ خویشتن را بازبین
گر تو دست آموز شاهی، خویشتن را باز بین
هر که انبازی برید از خویش، آن بازی مدان
در جهان او را چو حق، بیمثل و بیانباز بین
زآفتابی کافتاب آسمان یک جام اوست
ذرهها و قطرهها را مست و دست انداز بین
چون که قبلهی شاه یابی، قبلهٔ اقبال شو
چون دو دم خوردی ز جامش، بخت را دمساز بین
گفتم ای اکسیر بنما، مس را چون زر کنی؟
رو به صرافان دل آورد، گفتا گاز بین
گفتمش چون زنده کردی مرغ ابراهیم را؟
گفت پر و بال برکن، هم کنون پرواز بین
گفتم از آغاز مرغ روح ما بیپر بدست
گفت هین، بشکن قفص، آغاز بیآغاز بین
زان فروبسته دمی کت همدم و همراز نیست
چشم بگشا هر دمی، همراز بین، همراز بین
این دمی چندی که زد جان تو در سوز و نیاز
چون دم عیسی به حضرت زنده و باساز بین
خاک خواری را بمان، چون خاک خواری پیشه گیر
خاک را از بعد خواری در چمن اعزاز بین
مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۹۵۱
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/4575