ساقیا چون مست گشتی خویش را بر من بزن ذکر فردا نسیه باشد، نسیه را گردن بزن سال سال ماست و طالع طالع زهره‌‌‌ست و ماه ای دل این عیش و طرب حدی ندارد، تن بزن تا درون سنگ و آهن تابش و شادی رسید گر تو را باور نیاید، سنگ بر آهن بزن بنگر اندر میزبان و در رخش شادی ببین بر سر این خوان نشین و کاسه در روغن بزن عقل زیرک را برآر و پهلوی شادی نشان جان روشن را سبک بر بادهٔ روشن بزن شاخ‌ها سرمست و رقصانند از باد بهار ای سمن مستی کن و ای سرو بر سوسن بزن جامه‌‌های سبز ببریدند بر دکان غیب خیز ای خیاط بنشین بر دکان، سوزن بزن مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۹۵۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/4582