نوبهارا جان مایی، جان‌ها را تازه کن باغ‌ها را بشکفان و کشت‌ها را تازه کن گل جمال افروخته‌‌‌ست و مرغ قول آموخته‌‌‌ست بی‌صبا جنبش ندارند، هین صبا را تازه کن سرو سوسن را‌ همی‌گوید، زبان را برگشا سنبله با لاله می‌گوید وفا را تازه کن شد چناران دف زنان و شد صنوبر کف زنان فاخته نعره زنان کو کو، عطا را تازه کن از گل سوری قیام و از بنفشه بین رکوع برگ رز اندر سجود آمد، صلا را تازه کن جمله گل‌ها صلح جو و خار بدخو، جنگ جو خیز ای وامق تو باری، عهد عذرا تازه کن رعد گوید ابر آمد، مشک‌ها بر خاک ریخت ای گلستان رو بشو و دست و پا را تازه کن نرگس آمد سوی بلبل، خفته چشمک می‌زند کندر آ، اندر نوا، عشق و هوا را تازه کن بلبل آن بشنید ازو و با گل صدبرگ گفت گر سماعت میل شد، این‌ بی‌نوا را تازه کن سبزپوشان خضرکسوه‌ همی‌گویند، رو چون شکوفه سر سر اولیا را تازه کن وان سه برگ و آن سمن، وان یاسمین گویند، نی در خموشی کیمیا بین، کیمیا را تازه کن مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۹۶۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/4585