به سهو ار توبه از می کردم و دیر مغان بستم کسی کو بازم آرد بر سر خم از جهان رستم به فتراکم ببندد عشق و گوید دست و پا کم زن که من بسیار از این صید زبون در خاک و خون کشتم ردای عافیت بس خام باف است، آتشی در زن که من زین پنبه عمری رشنه و زنار می رشتم سراسر کامم و در چشمهٔ لذت فرو رفتم سراسر ریشم و در پنبهٔ الماس آعشتم نه طوبی داشت سرسبزی ، نه کوثر داشت نمناکی که من دز شعله زار سینه تخم ناله می کشتم تماشای جمال حور و غلمانم کجا باشد مرا آیینه ای باید که بینم تا چه حد زشتم به گوشم کاتب اعمال گوید عرفی انصافی که ننوشتم ثوابی، در گنه صد لوح شستم عرفی شیرازی : غزلها : غزل شمارهٔ ۴۴۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/45866