دردا که فاش در غم جانانه سوختیم در داغ و درد محرم و بیگانه سوختیم گو شمع برفروز به بزم طرب که ما بیرون در ز غیرت پروانه سوختیم با خون صد شهید مقابل نهاده اند عمری که ما به آتش افسانه سوختیم کس راه گم نکرد که خضر رهی نیافت ما در میان کعبه و بتخانه سوختیم زان تشنه مانده ایم که از گرمی نفس در دست صبر جرعه و پیمانه سوختیم یاران همیشه در طرب و ما تمام عمر کنج غمی گرفته و غریبانه سوختیم یک بار دل ز ما، صنم آشنا نبرد دایم به داغ مردم بیگانه سوختیم نگشاید ار ز بستن زنار عقده ات دانی که از چه سبحهٔ صد دانه سوختیم عرفی به غیر شعلهٔ داغ جگر نبود شمعی که ما به گوشهٔ کاشانه سوختیم عرفی شیرازی : غزلها : غزلها : غزل شمارهٔ ۴۷۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/45894