از باغ جهان رخ ببستیم و گذشتیم شاخی ز درختی نشکستیم و گذشتیم دامن کش ما بود فریب غم ناموس زین کشمکش بیهده رستیم و گذشتیم هر گه که به ما راحتیان راه گرفتند لختی دل آن طایفه جستیم و گذشتیم پا بست در آتش زدن و رفتن از این دشت خود را به دل سوخته بستیم و گذشتیم گفتند که از کعبه گذشتن نه ز هوش است گفتیم که ما مردم مستیم و گذشتیم صد جا به کمند آمده بودیم در این راه چون برق ز بند همه جستیم و گذشتیم هر گاه که چشم من و عرفی به هم افتاد در هم نگرستیم و گرستیم و گذشتیم عرفی شیرازی : غزلها : غزل شمارهٔ ۴۷۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/45899