زین بزم نه این بار بر آشفتم و رفتم کی بود که تلخی ز تو نشنفتم و رفتم دارد اثر سودهٔ الماس به چشمم گردی که ز مژگان ز درت رُفتم و رفتم ای هم نفسان رفتن از این غمکده کم نیست پژمرده مباشید که بشکفتم و رفتم امید که در نامهٔ من ثبت نباشد این راز که از غیر تو بنهفتم و رفتم ناصح مفشان بر جگرم نیش و همان گیر این هرزه به جان از تو پذیرفتم و رفتم این تلخی جان دادن از آن غمزه ببینید ای اهل سلامت سخنی گفتم و رفتم عرفی در ناسفته در این بحر بسی هست انگار که صد درج گهر سفتم و رفتم عرفی شیرازی : غزلها : غزل شمارهٔ ۴۹۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/45913