ای دل من در هوایت همچو آب و ماهیان
ماهی جانم بمیرد گر بگردی یک زمان
ماهیان را صبر نبود یک زمان بیرون آب
عاشقان را صبر نبود در فراق دلستان
جان ماهی آب باشد، صبر بیجان چون بود؟
چون که بیجان صبر نبود، چون بود بیجان جان؟
هر دو عالم بیجمالت مر مرا زندان بود
آب حیوان در فراقت گر خورم دارد زیان
این نگارستان عالم پر نشان و نقش توست
لیک جای تو نگیرد کو نشان، کو بینشان
قطرهٔ خون دلم را چون جهانی کردهیی
تا ز حیرانی ندانم قطرهیی را از جهان
بر دهان من به دست خویش بنهادی قدح
تا ز سرمستی ندانم من قدح را از دهان
من که باشم از زمین تا آسمان مستان پرند
کز شراب تو ندانند از زمین تا آسمان
صد شبان چون من سپرده گوسفند خود به گرگ
گوسفندان را چه کردی؟ با که گویم کو شبان؟
در بیان آرم نیایی، ور نهان دارم بتر
درنگنجی از بزرگی در جهان و در نهان
گر نهان را میشناسم از جهان در عاشقی
مؤمن عشقم مخوان و کافرم خوان ای فلان
مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۹۶۸
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/4592